آدورنو و طبقه؛ بازخوانی انتقادی یک مفهوم

آدورنو و طبقه؛ بازخوانی انتقادی یک مفهوم

  • تاریخ شروع: ۳ خرداد ۱۴۰۳
  • پنجشنبه
  • ساعت: ۱۸-۲۰:۳۰
  • آنلاین و حضوری

پس از برگزاری جلسه‌ی متن‌خوانی و گفتگوی جمعی درباره‌ی وجوه مختلف مقاله‌ی آدورنو با عنوان «نظریه‌ی طبقه‌»، در این نشست آزاد که عصر همان روز برگزار می‌شود، سخنرانان قصد دارند هر یک از منظری مجزا خوانشی از بحث آدورنو در متن مذکور صورت دهند. این نشست با سه ارائه‌ی متمایزْ مستقل از جلسه‌ی متن‌خوانی پیش خواهد رفت و شرکت در آن نیاز به شرکت در جلسه‌ی متن‌خوانی ندارد.

 

طبقه‌یِ آدورنو، ظهور یک طبقه‌ی بی‌ثبات‌کار؟ / مهسا اسداله‌نژاد

 

آدورنو در «نظریه‌ی طبقه» نامرئی‌شدن طبقات را برآیند دوره‌ی متأخر سرمایه‌داری و ظهور فُرم سازمان‌یابیِ فاشیستی امور با محوریت انحصار و تمرکز می‌داند. درواقع زمانی که انحصار مشخصه‌یِ فُرم سازمان‌یابیِ امور است، آن‌گاه طبقه نیز به حسی از فرودست‌بودن و تحقیرشدگیِ فراگیر تقلیل می‌یابد. به‌نحوی‌که دیگر فرایندِ نام‌گذاری طبقه‌ی پرولتاریا و بدل‌شدن آن به طبقه‌ای برای خود ناشدنی به‌نظر می‌رسد. در این مسیر آدورنو نمی‌خواهد نظریه‌ی طبقه را از دست بگذارد و یا آن را انکار کند، بلکه می‌خواهد نشان دهد چرا طبقه به‌معنایی که نظریه‌ی مارکسی طبقه از آن مُراد می‌کند، دیگر نه به کار نبرد می‌آید و نه به کار توضیح وضعیت. در این بحث پرسش اصلی این است که آیا آن‌چه که آدورنو از آن سخن می‌گوید، نویدِ ظهور آن‌ چیزی‌ است که بعدتر ذیلِ طبقه‌ی بی‌ثبات‌کار با ویژگی‌هایِ ذهنی و ساختاری مشخصی درونِ اقتصاد سیاسیِ متأخر شناسایی شد یا نه؟ و اگر این است، چنین خوانشی چه فهمی از وضعیتِ طبقاتی جامعه‌ی ما می‌تواند به‌دست دهد؟‌

 

درباره‌ی نمایش‌ناپذیری طبقه (طرح یک دعوی در محکمه‌ای کانتی)/ صابر دشت‌آرا

 

کلیت و یکپارچگی مشهودترین ویژگی تصویری است که آدورنو از جامعه‌ی سرمایه‌دارانه‌ی معاصر ترسیم می‌کند. و از رهگذر این ویژگی، ‌مفهوم طبقه ــ که قرار بود کلید حل مناقشات ایدئالیستیِ بی‌حاصل باشد – به شیوه‌ای آیرونیک دچار همان بحران ساختاری‌ای می‌شود که «فلسفه‌ی انتقادیِ» کانت با هدف رفع آن به صحنه آمده‌است: اگر کانت روزگاری محکمه‌ای عقلی بر پا کرده‌است تا صحت و اعتبارِ دعاوی متافیزیکی درباره‌ی مفاهیمِ به‌ظاهر نمایش‌ناپذیری چون جوهر و علیت را بررسی کند، امروز نیز باید محکمه‌ای مشابه با هدف بررسی این پرسش تشکیل شود که دعوی وجود طبقات تا چه حد دعوی‌ای مشروع و برحق است، و تا چه حد محصول خیال‌پردازی‌هایی است که در ذهن ‌و ضمیرِ «متافیزیسین‌های ماتریالیست» (اگر چنین چیزی وجود خارجی داشته باشد) جریان داشته‌است. در بحث حاضر، تلاش می‌کنم تا با تمرکز بر پاسخی که کانت به‌ویژه در نوشته‌های متأخرش به مسئله‌ی نمایش‌ناپذیریِ ایده‌ها یا مفاهیم عقلی داده‌است، افقی وسیع‌تر برای فهم تأملات آدورنو درباره‌ی هستی طبقات ترسیم کنم.

 

آدورنو و مغاک استالینیسم / آیدین کیخایی

 

آنچه آدورنو «نظریه‌ی طبقه» می‌خواند نظریه‌ای است که از یک سو، تمامی تاریخ را تاریخِ مبارزات طبقاتی می‌داند، و از سوی دیگر، ظهور پرولتاریا را پرده‌ی پایانی این تاریخ قلمداد می‌کند ــ طبقه‌ی انقلابیِ یونیورسالی که رهایی آن هم‌ارز نابودیِ ساختار طبقاتی به طور کلی است. ردپای این ایده‌ها را می‌توان از مانیفست کمونیست تا ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکیِ استالین پی‌گرفت. پرسشی که می‌خواهم در اینجا طرح کنم این است که نسبت مارکس (و نه مارکسیسم حزبی) با این «نظریه‌ی طبقه» چیست؟ نگاهی به نوشته‌های مارکس نشان می‌دهد که آرای او درباره‌ی طبقه به هیچ‌وجه محدود به ایده‌ها‌ی فوق‌الذکر نیست. بازگشت به مارکس به ویژه از این جهت توجیه دارد که آدورنو در عین اینکه بن‌بست‌های «نظریه‌ی طبقه» را آشکار می‌کند، خود در نهایت به بن‌بست آشنای دیگری می‌رسد: فقدانِ عاملیت جمعی و ناممکن بودن تغییرِ معنادار در بستر سرمایه‌داری متأخر. آیا این بن‌بست خود محصول تمرکز بیش از اندازه‌ی آدورنو بر اکونومیسمِ خشکِ مارکسیسم حزبی نیست؟ بازتاب خیره شدن او در مغاک استالینیسم؟

مدرسه‌ی هنر و ادبیات بیدار، با همکاری متخصصان و هنرمندان فعالیت‌ خود را از پاییز ۱۳۹۸ آغاز نموده.