بحثهای مارکس در باب هندوستان طیفی از انتقادات تا ستایش را در بر گرفته: از ادوراد سعید که آنها را مصداق «شرقشناسی» دانست تا کوین اندرسون که آنها را نشانهی بلوغ تحلیل دیالکتیکی مارکس در رابطه با «جنبش طبقاتی در انگلستان» و «جنبش ملی در هند» تلقی کرد. این موضوع بهویژه در مرکز تفکر مارکسیستها قرار گرفت که آیا باید مدافع «رشد و گسترش سرمایهداری» در یک کشور عقبافتاده بود یا که باید از هر فرصتی برای «گذر از سرمایهداری» دفاع کرد؟
بعدترها همین مسائل هنگامی که پیشنویس نامههای مارکس به نارودنیک برجستهی روس، ورا زاسولیچ منتشر شد موضوع بحث و بررسیهای بسیاری قرار گرفت: وظیفهی کمونیستها در یک جامعهی توسعهنیافته از لحاظ سرمایهداری چیست؟
در جریان جنگ داخلی آمریکا هم مسائل حساسی مورد توجه مارکس قرار گرفت. او به بررسی این مسأله پرداخت كه بردهداری جنوبْ نهادی اقتصادی است و كسب قلمروهای جدید برایش ضرورت دارد. در واقع، هدف جنوب نه تجزیهی شمال بلكه بازسازماندهی آن بر مبنای بردهداری و تحت كنترل رسمی الیگارشی بردهداری بود. در نتیجه شكلی از سرمایهداری ایجاد میشد كه با ساختاربندی بر مبنای اصول نژادی و قومی، كارگران سفید مهاجر به سیاهان در پایهی جامعه ملحق میشدند. از تضاد میان کارگر ایرانی و افغانستانی در ایران تا تضاد میان کارگر ترک و آلمانی در آلمان و تا تضاد میان کارگر آمریکایی با کارگران مکزیکی در ایالات متحدهی آمریکا، همه و همه بحثهایی است که چپها را به این فکر فرو برده است که چگونه روحیهی انترناسیونالیستی را باید به میان کارگران برد؟
دست آخر در ارتباط با «ایرلند» و «لهستان» این موضوع محل مناقشه میان مارکسیستها شد که چگونه باید با یک «مبارزهی ملیگرایانه» علیه استعمار مواجه شد؟ آیا زمانی که از ستمدیدگان در بلوچستان یا کردستان دفاع میکنیم، به تفاوتهای بورژوازی بلوچ و مرکز هم نظر داریم یا باید داشته باشیم؟
از سوی دیگر در دفاتر قومشناسی رگههای جدیدی از یک بینش فمنیستی دیده میشود که بعدها موضوع بحثهای فراوانی در میان فمنیستهای مارکسیست شد. در حالی که نظر مسلط تا هنگام انتشار این دفترچهها این بود که اثر بنیانگذار مارکسیستی «منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» (۱۸۸۴) انگلس است، و اساس درک آن «ستایش از کمون اولیه» و جا افتادن این درک از «کمونیسم آینده» که آن عبارت خواهد بود از «کمون اولیه + تکنولوژی»، فرازهایی از دفاتر نشان داد که مارکس نطفهی تضاد طبقاتی را در رتبههای درون همان جوامع بدوی اشتراکی و پیش از ایجاد مالکیت خصوصی تشخیص داده بود.
هتر براون در بررسی موشکافانهی خود از نظرگاه مارکس در این رابطه، بر آن است که مارکس برخلاف انگلس ظهور مالکیت خصوصی و ازدواج تکهمسری و خانواده پدرسالاری را برابر با «شکست تاریخی-جهانی جنس مؤنث» نمیدانست و «زنان را در هر مرحله از تاریخ به مثابهی سوژههای بالقوه میپنداشت.» با همهی این حرفها، نسبت «طبقه» و «جنسیت» همچنان نسبت مسألهداری است. اهمیت مطالعهی صورتبندی مارکس دربارهی جنسیت در جهان پیشاسرمایهداری این است که نشان دادن مشکل سلسلهمراتب در همان «کمون اولیه» رُخ داد. مبتنی بر این آيا این احتمال وجود دارد در شرایطی که مالکیت خصوصی دیگر وجود نداشته باشد و سرمایهداری هم ازبین رفته باشد، ستم جنسیتی همچنان پابرجا بماند؟ بر بستر دریافت مارکس از تغییر و تحول در کمون اولیه به ضرر زنان، رایا دونایفسکایا استدلال میکند که شکلگیری طبقات به طور کلی و ستم مشخصی که زنان با آن مواجهاند، مبتنی بر «تقسیم کار ذهنی و یدی» بود.
بر بستر این یافتهها روشن است که مارکس جز «طبقه» توانسته بود با جزئيات بسیارْ مسائل مربوط به «ستم ملی» و «ستم جنسیتی» را مورد بررسی قرار دهد. با این همه آیا میتوان مارکس را یک «اینترسکشنال»، یعنی فردی مدافع ایدهی «گرهگاههای ستم» و نه فردی ایستاده بر «تضاد بنیادی کار و سرمایه» قلمداد کرد؟ او هرگز اهمیت کار سترگش، یعنی «سرمایه» را نفی نکرد. چگونه باید یافتههای او در دفاتر قومشناختی را با «سرمایه» برای امروز بازخوانی کرد؟ چگونه میتوان آموزههای این مارکس ناشناخته را برای «طبقهی کارگر»، برای «بلوچستان» و «کردستان» و «اهواز» و … بهکار گرفت؟
مدرسهی هنر و ادبیات بیدار، با همکاری متخصصان و هنرمندان فعالیت خود را از پاییز ۱۳۹۸ آغاز نموده.
۱۴۰۲ © تمامی حقوق متعلق به مدرسه بیدار میباشد
توسعه و اجرا الگر استودیو × طراحی استودیو انقلاب