صالح نجفی- اضطرار زمان حال/رستگار کردن گذشته؛ تاریخ‌(های) سینمای ژان‌لوک گدار

اضطرار زمان حال/رستگار کردن گذشته؛ تاریخ‌(های) سینمای ژان‌لوک گدار

  • تاریخ شروع: ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • روزهای: چهارشنبه
  • ساعت: ۱۸:۳۰-۲۰:۳۰
  • تعداد کل جلسات: ۴
  • دوره به صورت: آنلاین و حضوری

ژان‌لوک گدار در سال ۱۹۶۰ با از نفس افتاده سینما را زیر و زبر کرد اما از نظر کسانی که کارنامه‌ی شصت‌ساله‌ی بی‌همتای او را در تاریخ سینما دنبال کرده‌اند نقطه‌ی اوج فعالیتِ فلسفی-زیباشناختی-سینماییِ او مجموعه‌ی‌ تاریخ(های) سینما است، جستاری ویدئویی در هشت قسمت که او در فاصله‌ی ۱۹۸۸ و ۱۹۹۸ ذره ذره آن تراشید و صیقل داد و به انجام رسانید: پروژه‌ای باب طبع سینه‌فیل‌ها (و البته نه هر سینه‌فیلی) که گاه آن را با شب‌زنده‌داری فینگن‌های جیمز جویس در تاریخ ادبیات مقایسه کرده‌اند. تاریخ‌(های) سینما کُلاژی است از آواها و تصویرهای تاریخ سینما به‌همراه روایت اسرارآمیزی که با صدای خود گدار می‌شنویم و اندک شمار صحنه‌هایی که گدار کارگردانی کرده است و بازیگرانی چون ژولیت بینوش و ژولی دلپی در آنها حضور دارند، به‌اضافه‌ی مصاحبه‌ای با سرژ دنه.

 

هر قسمت مضمونی اصلی دارد که البته نمی‌توان به‌روشنی از آن سر درآورد، از موج نو فرانسوی تا الفرد هیچکاک. گدار گفتگویی برقرار می‌کند میان تاریخ سینما و تاریخ قرن بیستم و تمام مدیوم‌های هنری. دیگ درهم‌جوشی هست که تمام فیلم‌های سینما را در خود جای داده است، از فیلم‌های کلاسیک هالیوود تا فیلم‌های آرشیوی، از فجایع قرن بیستم تا فیلم‌های پورنو. تاریخ‌(های) سینما بیش از آنکه کوششی باشد برای تحریر تاریخ عینیِ سینما از منظر یک فیلم‌سازِ فیلم‌پژوهِ سینما-دوست، گشت و گذاری است در راه‌ها و کوره‌راه‌های پر پیچ و خمِ مغز گدار و اگر، به تأسی از ژیل دُلوز، بپذیریم که مغز انسان خود یک پرده‌ی نمایش (مانند پرده‌ی سینما) است می‌توان گفت تماشای تاریخ‌(های) سینما در حکم تماشای فیلمی است که بر پرده‌ی مغز گدار اکران شده است، با تصویرها و تصورها و معناهایی که بر پایه‌ی منطق سیلانِ ذهن/آگاهی به هم پیوند خورده‌اند، توأم با تمام نقطه‌های کور منظر گدار.

 

تاریخ سینمای گدار بر مدار سینمای کلاسیک هالیوود و سینمای اروپا می‌گردد، یعنی با منظری اروپا-محور سر و کار داریم. گدار در دو دهه‌ی پایانی عمرش کوشید از این مدار خارج شود و چنین بود که در پایان عمر شاهکار بی‌بدیلی چون کتاب تصویر (یا تصویر-نامه) آفرید. تاریخ(های) سینما یک شعر-جستار است با شماری مدعاها و استدلال‌ها که چون اخترانی در یک صورت فلکی جای گرفته‌اند (نه در منظومه‌ای مرکز-دار). گدار در سال‌های دهه‌ی ۱۹۸۰ ایمانش را به اینکه سینما می‌تواند ابزاری برای تغییر انقلابی جهان و مقابله با سرمایه‌داری و استعمار باشد از کف داد اما همیشه بر این عقیده ماند که سینمای آمریکا ابزاری برای سرکوب است.

 

گدار معتقد بود هالوکاست نشان‌گر لحظه‌ای است که سینما شکست خورد. بنا به روایت ریچار برودی، نویسنده‌ی کتاب عالی همه‌چیز سینما است (درباره‌ی گدار)، به زعم گدار سینما بزرگ‌ترین فُرم هنری قرن بیستم است اما کاری برای جلوگیری از وقوع هالوکاست نکرد. پیش از جنگ و در خلال جنگ سینما به‌تعبیری غَمض عین کرد: چشم‌هایش را به روی آنچه روی می‌داد بست. سینما نتوانست از قدرت خود برای جلوگیری از هالوکاست استفاده کند و بعد نتوانست آن را مستند سازد. (گدار با شیوه‌ای که کلود لانزمن در شاهکار خود شوآه برای بازنمایی هالوکاست به کار گرفت مخالف بود.) همه‌ی ما صحنه‌های مستندی دیده‌ایم از اردوگاه‌های آزادشده و گورهای جمعی و جان‌به‌دربردگان پوست و استخوان‌شده، اما تصویر مستندی از خودِ فاجعه ندیده‌ایم- هیچ صحنه‌ای که در آن شاهد کشتنِ واقعی قربانیان باشیم.

 

این شکست به زعم گدار به این معنا بود که سینما ذاتِ مستندِ خود را وانهاد و به جنبه‌ی نمایشی-تماشاییِ خویش چسبید و این یعنی پیروزی هالیوود. فیلمی چون فهرست شیندلر نیز به خیانت خود ادامه می‌دهد زیرا با «بازآفرینی گذشته در زمان حال، بی‌آنکه صراحتا گذشت آن را تصدیق کند، مختصات زمانی فرایند خود را محو می‌کند». در واقع این نوع از بازآفرینی سینماییْ رضایتی ضمنی و توأم با اکراه پدید می‌آورد که گویی به کمک منابعی چون فیلم‌های مستند و شهادت شاهدان می‌توان عناصری از گذشته را در زمان حال بازتولید کرد، بدون اینکه نیاز باشد شیوه‌های روایی فهم خود را به پرسش گیریم.

 

سرژ دنه معتقد است تنها گدار می‌توانست از عهده‌ی پروژه تاریخ‌(های) سینما برآید زیرا به نسل موج نو تعلق داشت که در میانه‌ی قرن و میانه‌ی سینما فرصت داشت به خود از منظری «تاریخی» بنگرد. این نگریستن از منظر تاریخی در سطح شخصی برای فیلم‌ساز به این معنی‌ست که بدون سینما اصلا نمی‌تواند تاریخی داشته باشد و در سطح کلی‌تر (به تعبیر بلانشو) به این معنی‌ست که سینما از زمان در امان نیست ولی زمان را در امان نگه می‌دارد. «در کار سینمایی می‌بایست گوش را با زمان کوک کرد لیکن باید به آن بیان هم بخشید و اطمینان یافت که این بیان با زمانه‌ی ما در کنتراست باشد: زمانه‌ای که به تمامیت‌سازی از زمان حال مشغول است،‌ به سامان‌دهی یک زمان واحد که کاری ندارد جز نابود کردن زمان»

 

ژان-لوک گدار در مصاحبه‌ای که در سال ۱۹۸۰ با جاناتان رُزنبام، نقدنویس شهیر آمریکایی، داشت گفت «من در مرز زندگی می‌کنم». این سخن نشان می‌دهد گدار در تمام سال‌های فعالیتش ازینکه به این یا آن طرف مرز بسنده کند خودداری کرد: به فیلم یا ویدئو، به تصویرها یا کلمه‌ها، به فرانسه یا سوئیس، به قصه‌ها یا جستارها، یا آزمون‌هایی نامتعارف‌تر از آنکه بتوان نام آزمون روی‌شان گذاشت. گدار در ادامه به رزنبام می‌گوید، «تنها دشمنان ما آدم‌هایی‌اند که بنده‌ی عادتند، فرق نمی‌کند بانکدار باشند یا نقدنویس … آدم‌ها به بدن خود به چشم قلمروهایی سرزمینی می‌نگرند و به پوست بدن‌شان به چشمِ مرز آن قلمروها، و خیال می‌کنند پا که از این مرز بیرون بگذارند دیگر خودشان نیستند. اما روشن است که زبان را برای عبور از مرزها ساخته‌اند. کشور واقعیِ من زبان است و قلمرو سرزمینی که در آن زندگی می‌کنم فیلم‌ها».

 

در این درسگفتار بر پایه‌ی سرفصل‌های زیر به بررسی تاریخ(های) سینمای گدار خواهیم پرداخت:

 

۱- زخم ناسور تاریخ سینما یا گناه موروثی فیلم‌ها: هالوکاست و رسالت سینما

۲- داستان/تاریخ‌ها و نه تاریخ: باستان‌شناسیِ قرن و لایه‌برداری از تصویرها و آواها

۳- پالیمپسِستِ گدار: شعر گفتن در ویرانه‌ها

۴- وداع با امید، وداع با زبان: نقب زدن در خاطره به هوای تکرار

مدرسه‌ی هنر و ادبیات بیدار، با همکاری متخصصان و هنرمندان فعالیت‌ خود را از پاییز ۱۳۹۸ آغاز نموده.