
تجربهی نوگام؛ دربارهی نسبت میان سازوکار نهادهای غیر رسمی و جامعهی مدنی
آزاده پارساپور/ ناشر و کنشگر آزادی انتشار
در جامعهای که راههای آزادانه ابراز هنر محدود و سرکوب میشود، به ناچار مجراهای غیررسمی، زیرزمینی و به تعبیر نیروی حاکم، «غیرقانونی» به وجود میآیند. این مجراها نه فقط نیاز طبیعی جامعه هنری است بلکه به نیازهای فکری، عاطفی و انسانی جامعه و به قولی مخاطبان هنر نیز پاسخ میدهد. اما این مجراها چه مشخصاتی باید داشته باشند؟ تا چه حد فورانی به وجود میآیند و دوامشان به چه عواملی بستگی دارد؟ آیا صرفا ساختن یک پلتفرم جدید غیررسمی بدون خط مشی و تعیین چارچوب و هدف، جوابگوی نیازها خواهد بود؟ نشر نوگام در لندن که ۱۳ سال پیش به هدف نشر آثار پشتِ سدِ سانسور مانده تأسیس شد، یکی از نمونههای ایجاد فضای تازهی غیررسمی است که در پاسخ به یک نیاز ادبی آغاز به کار کرد و مانند لابراتواریست که در پاسخ به پرسشهای فوق همواره در چالش بوده است.
مطالعهی واکنشهای جامعهی ادبی، نیروی حاکم، پذیرشها و انکارشدنهای چنین ابتکاری، در بستر تحولات بسیار سریع جامعهی ایران و همچنین مزیتها و محدودیتهایش، میتواند در مسیر ساختن و تکامل نهادهای تازه راهگشا باشد. همچنین تأمل بر این پرسشها که نهادی خارج از مرزهای جامعهی هدف، تا چه اندازه میتواند بر آن تأثیرگذار باشد؛ و نهادی که به طور سنتی باید فعالیت فرهنگی-تجاری داشته باشد، تا چه حد میتواند کنشگر و حمایتی باقی بماند و با حفظ استقلال خودش، اهداف معنوی و فرهنگی را پیش از سودآوری و بقای تجاری در اولویت بگذارد، اهمیت پیدا میکند. در اصل این بار چالش بزرگ نهادی چون نوگام گرفتن مشروعیت از خود جامعه است نه حکومت. از این منظر، چنین نهادی حرکتی فردی نیست بلکه بخشی از جامعهی مدنی است و قوت و ضعفش به قوت و ضعف جامعهی مدنی وابسته است و اگر پایههای فعالیت آن بر مبنای ارزشهای جدید جامعه، اخلاق و قوانین منصفانه نباشد چه تفاوتی با نهادهای رسمی و سرکوبگر خواهد داشت؟
تأملاتی دربارهی ناهمزمانی تولید ادبی و اکنونِ اجتماعی
پگاه پزشکی / نویسنده و پژوهشگر در حوزهی ادبیات و نظریهی ادبی
در تلاقی ادبیات، و بهطور خاص رمان، با تحولات اجتماعی، دو سطح از ناهمزمانی پررنگ میشود که هر کدام در عرصهای جداگانه، اما در نهایت در ساخته شدن یک میدان تولید واحد عمل میکنند. از یکسو این ناهمزمانی وجهی عینی و مادی در فرآیند تولید دارد: بین وضعیت اجتماعیای که رمان در آن نوشته/تولید میشود و لحظهای که امکان خوانده/مصرف شدن آن وجود دارد، فاصلهی زمانی طولانی میافتد که از مناسبات بازار ناشی میشود. از پیدا کردن ناشر گرفته تا فرآیند ویرایش، قرارداد، چاپ، و نوساناتی مانند قیمت کاغذ و غیره. در وضعیت خاص ایران، اهمیت مرحلهی کسب مجوز ـ بهویژه در دوران ناآرامیها و تحولات اجتماعی ـ این فاصلهی زمانی را پیچیدهتر و طولانیتر میکند.
از سوی دیگر، لایهی دیگری از ناهمزمانی از خود فرم ادبی و تنش آن با اکنونِ اجتماعی برمیخیزد. این ناهمزمانی الزاما به این معنا نیست که فرم ادبی ـ در اینجا فرم رمان ـ بهعنوان محتوای رسوبکردهی تاریخی «عقبتر» است. یعنی نباید به بازتولید این پیشفرض که تحولات سیاسی-اقتصادی مقدماند و فرمهای تولیدِ فرهنگی همیشه دیرتر میرسند، تن داد. بلکه این ناهمزمانی به این معناست که فرم ادبی هم ردِ ساختاری تاریخ و وضعیتهای ازدسترفتهی گذشته را در خود دارد و هم پتانسیل آیندهخوانی سیاسی را: توانایی تخیل کردن و به درون زبان کشاندن چیزی که هنوز در عرصهی اجتماعی بهطور کامل محقق نشده است.
در تقاطع این دو لایهی ناهمزمانساز، چگونه میتوان به نسبت رمان با تحولات اجتماعی اندیشید؟ در واقع، رماننویس در چه نسبتی با تاریخی که در آن کار می کند میتواند «اکنونی» باشد، بیآنکه همیشه به عنوان روایتگر گذشته فهمیده و خوانده شود؟ این پرسشی است که در این گفتوگو میخواهم به آن نزدیک شوم، بیآنکه پاسخ مشخصی برای آن در ذهن داشته باشم.
مسئلهی شعر و امکان زبان نو در خلال قیام ژینا
محمد جوانمرد / پژوهشگر حوزهی نقد ادبی و نظریهی انتقادی، شعرنویس
لحظههای «انقلابی»ای مثل قیام ژینا، لحظههای پدیدار شدن «امر نو» و واقعیتِ استتیکی جدیدند. چنین لحظههایی همزمان ضرورت تأسیسِ زبان و استتیکِ زبانیای جدید را که با این واقعیت و احساسات نو در تناسب باشد برجسته میکنند. همینجا است که شعر و «کار شعری»، بهعنوان تلاشهایی برای گسترشِ مرزهای زبان و نظمِ استتیکی موجود، و یافتن فرمهای جدیدی از دلالتگری اهمیت خاصی پیدا میکنند.
این وضعیت از جنبههایی بنیادین شبیه به همان وضعیتی است که محمد مختاری در چشم مرکب دربارهاش تأمل میکند: واقعیت پیشین بهواسطهی یک گسست بنیادی تغییر کرده است، و زبانِ شعریِ سیاه و سفید سابق دیگر امکانی برای بیان وضعیت و بیانپذیر کردن تجربههای متکثر پساانقلابی را ندارد. و این نیاز به فراروی از کلیشههای زبانی مسلط و جستوجوی «زبانی دموکراتیک» را پررنگ میکند؛ زبانی که بتواند به ما و به شعر «چشمی مرکب» برای نگریستن به وضعیتی متکثر بدهد. دستیابی به چنین زبانی، نیازمند امکانپذیر شدن/کردنِ شکلی از مدرنیسم ادبی برای نفیِ کلیشههای زبانی و استتیکیِ مسلط است.
در این ارائه سعی میکنم در گفتوگو با بحثهای مختاری، تأملاتی را دربارهی موانع شکلگیری چنین زبان و فرمی در شعر، از جمله سازوکارهای دولتی و اقتصادیِ تولید انبوه و آنچه او «پستمدرنیسم ارتجاع» مینامد، مطرح کنم. در ادامه، با اشارهای گذرا به برخی نمونهها، به شکلهایی از محبوسشدن در زبان و فرم شعرِ پیش از قیام ژینا در تولیدات شعریِ بعد از آن، و لحظههایی معدود از فراروی از این زبان مسلط میپردازم. و در پایان، این مسئله را برجسته میکنم که شکلگیری و تثبیتِ استتیکی جدید در شعر، نیازمند شکلگیری مناسبات ادبی جدید، شکلهای جدیدی از بازتوزیع سرمایهی فرهنگی و ادبی، و شکلها و رسانههای جدیدی (یا شکلهای جدیدی از استفاده از همان رسانههای سابق) برای ارتباط بین شعرنویس، شعر و مخاطب است؛ این سطحی از واقعیت تولید هنری است که، از آنجا که سیستمیتر و تابع زمانمندیای بلندتر است، به نظر میرسد کمتر از لحظهی انقلابیِ ژینا متأثر شده، و بیشتر در برابر تغییر مقاومت کرده است.
دربارهی نا-معاصربودگی؛ فاصلهی بنیادین میان من، سوژه، متن و جهان
سمیرا رشیدپور / رماننویس و پژوهشگر
برای پرداختن به رابطهی نویسنده با رخدادهای پس از قیام ژینا باید «فاصله»ای را مدنظر قرار داد که هر گونه رابطهی مستقیم و فیالبداهه با رخدادها را زیر سوال میبرد. مسألهی «فاصله» میان سوژه و جهان، فراتر از فاصلهی نویسنده با رویدادهای سیاسی-اجتماعی، به پرسش بنیادیتری میانجامد: فاصلهای که هر یک از ما، در جایگاه سوژه، نسبت به جهان تجربه میکنیم. این فاصله را میتوان همچون شکل خاصی از نامعاصر بودن (incontemporanéité) فهمید؛ یعنی اینکه ما هیچگاه بهراستی همزمان با جهان و رویدادهای آن نیستیم. از همینجا امکان گشودن چندین محور تحلیلی بهوجود میآید.
نخست، در سطح اُنتولوژیک، فلسفهی غرب از یونان باستان تا دوران معاصر همواره با این پرسش درگیر بوده که آیا انسان میتواند در هماهنگی و پیوستگی کامل با جهان باشد. از پارمنیدس که وحدت و تمامیت هستی را میستاید تا هایدگر که «دازاین» را همواره در افق گسست و پرتابشدگی میفهمد، این ایدهی بنیادین برجاست که سوژه هرگز با جهان همزمان نیست. زمان، بهویژه در شکل گسسته و گریزانش، همواره به نحوی ما را از اکنونِ جهان جدا میکند.
دوم، در سطح پدیدارشناختی، تجربهی زیسته همواره در فاصله با «حال جمعی» و رخداد تاریخی قرار دارد. آگاهی فردی نه میتواند همزمان با رویداد باشد و نه قادر است آن را بیواسطه درک کند. قوهی تخیل در سنت کانتی پیوستگی را میسازد، اما این پیوستگی خود نشانهی آن است که گسستی بنیادین وجود دارد: آنچه ما تجربه میکنیم با جهانی که جریان دارد، نامنطبق است.
سوم، در سطح سیاسی ـ اجتماعی، این نامعاصربودن به معنای ناهمزمانی طبقات، نسلها و گروهها با یکدیگر و با تاریخ است. همانگونه که والتر بنیامین به ما میگوید، «حال» هرگز به طور یکنواخت تجربه نمیشود، بلکه آکنده از لایههای ناهمزمانی است. این نامعاصربودن در سطح فردی نیز به شکل بیگانگی یا انزوا ظاهر میشود: سوژهی مدرن خود را از جریان عمومی جهان جدا و منفصل و همواره در تأخیر مییابد.
چهارم، در سطح ادبی، نوشتن خود مبتنی بر این فاصله است. هیچ روایت یا متن ادبی نمیتواند با رخداد همزمان باشد؛ نوشتن همواره با تأخیر، فاصله و ناهمزمانی همراه است. بدینترتیب، خود ادبیات صورتبندی نمادین همان فاصلهی بنیادی میان سوژه و جهان است. درنگ ما بیشتر بر روی این محور خواهد بود.
و سرانجام، در سطح اخلاقی، این نامعاصربودن حتی در رابطهی سوژه با خودش رخ میدهد. سوژه با خود هم معاصر نیست، بلکه همواره با نوعی تأخیر، جدایی و فاصلهی درونی زندگی میکند. این گسست درونی، همانطور که امانوئل لویناس به ما نشان داده است، شرط امکانِ مواجهه با دیگری و بر عهدهگرفتن مسئولیت است. فاصله نه مانعی بر سر رابطه، بلکه خود امکان آن است.
از اینرو، مفهوم فاصلهای که از نامعاصربودگی incontemporanéité برمیآید را میتوان همچون گرهگاهی میان هستیشناسی، تجربهی پدیدارشناختی، تحلیل سیاسی-اجتماعی، نظریهی ادبی و اخلاق اندیشید. آنچه در ابتدا بهصورت شکاف یا جدایی ظاهر میشود، در نهایت خودِ شرط امکان زیستن، اندیشیدن و نوشتن است. حال پرسش این است: نویسنده این فاصله را چگونه تجربه میکند؟ نمودهای بیرونی این تجربهی زیستشده کدامند؟ این فاصله چطور نوشته میشود؟
مدرسهی هنر و ادبیات بیدار، با همکاری متخصصان و هنرمندان فعالیت خود را از پاییز ۱۳۹۸ آغاز نموده.
۱۴۰۲ © تمامی حقوق متعلق به مدرسه بیدار میباشد
توسعه و اجرا الگر استودیو × طراحی استودیو انقلاب