در خواندن رمانهای کوندرا و با کشف بُنمایههای مکرر و مشترکِ آنها در مییابیم که رمان و حماسه نه صرفا ژانری ادبی، بلکه نوعی هستیشناسی و شکلی از اندیشیدناند. از طرفی با نگرش هستیشناختی به مفهوم رمان معلوم میشود که اساسا شرایطِ امکانِ ظهورِ رمان در جهانِ پیشامدرن منتفی است و محتوای زندگی مدرن تنها در فرم رمان قابل بازنمایی است نه در فرم حماسه. به بیان دیگر پرسش از «چیستی رمان» همان پرسش از «چیستیِ مدرنیته» است؛ چرا که به تعبیر کوندرا، رمان اختراعِ بزرگ دوران مدرن است. لوکاچ در نظریهی رمان میگوید: قهرمانِ رمان فردی است که خانهی خویش را از دست داده است. برخلاف رمان، قهرمانِ حماسه همیشه در خانهی خویش است، حتی آن زمان که همچون اولیسِ هومر بیست سال از ایتاکا/خانه دور باشد؛ اولیس در سالهای سرگردانی همچنان مسحورِ موسیقیِ بازگشت به خانه است. کوندرا اما در رمان بیخبری دست به واسازیِ مفهوم «خانه» میزند؛ او میپرسد: «آیا امروزه اودیسه حتی قابل تصور است؟ آیا حماسهی بازگشت هنوز متناسب با زمان ماست؟»
یکی از بُنمایههای مشترک رمانهای کوندرا «واسازیِ مفهوم خانه» است؛ این واسازی، دلالتهای هستیشناختی/ انسانشناختی/معرفتشناختی/اخلاقی دارد که فردِ رمان را از انسانِ حماسی دور میکند. تعلقِ خاطر نداشتن به خانه همان چیزی است که سیلی از انتقادات را متوجه کوندرا کرده است. بهرغم این حملاتِ متعدد، چرا کوندرا بر اسطورهزدایی از مفهوم خانه پافشاری میکند؟ مسأله این است: تاکنون همیشه مفهومِ خانه رمانتیزه شده، اکنون با واسازی آن میتوان به اخلاق و زیباییشناسیِ تازهای دست یافت. در این دوره به همراه کوندرا و در مرز میان رمان و فلسفه، به پیامدهای این واسازی میاندیشیم.
مدرسهی هنر و ادبیات بیدار، با همکاری متخصصان و هنرمندان فعالیت خود را از پاییز ۱۳۹۸ آغاز نموده.
۱۴۰۲ © تمامی حقوق متعلق به مدرسه بیدار میباشد
توسعه و اجرا الگر استودیو × طراحی استودیو انقلاب