مفصلِ گذشته و حال را شاید بتوان به نحوی جریانِ بیوقفهی هجومِ یادها و خاطرهها از اعماقِ لحظاتِ سپریشده به سطحِ لحظهی اکنون در نظر گرفت؛ جایی که گذشته و حال در هم تنیده میشوند. تجربهای ناب در مواجهه با طغیانِ آناتِ گذشته، هنگامی که در مواجههای غیرارادی و تصادفی به طرازِ حال حاضر میرسند، آنچنان که گذشتهی راویِ رمانِ در جستجوی زمان از دست رفته در مواجهه با چای، از فنجان او سر بر میآورد: طوفانی در فنجان چای، یا همان فشردگی آناتِ گذشته در لحظهی حال حاضر.
مارسل پروست، که در کنارِ جیمز جویس به عنوان یکی از دو رماننویسِ تأثیرگذارِ نیمهی اول قرن بیستم شناخته میشود، نخستینِ کتاب خود را با عنوان خوشیها و روزها در سال ۱۸۹۶ منتشر کرد. عنوانِ کتاب اشارهای کنایهآمیز بود به منظومهی کارها و روزها اثر شاعرِ یونانی، هسیود. اگر این منظومه پند و اندرزی بود برای سختکوشی، کنایهی پروست متضمنِ تقدمِ خوشی بر کار بود. ژان سانتوی هم گرچه رمانی ناتمام شناخته میشود، دستنوشتههای آن پیشنویسی شد برای اثر یکّه و چشمگیر او، یعنی در جستجوی زمان از دست رفته.
پایانِ داستانِ این کتاب، نقطهای رهاییبخش را در دلِ خود نهفته دارد که دستِ آخر راوی را بر آن میدارد تا قصهای را روایت کند، که همان رمانی است که در حالِ خواندنِ آنیم؛ تو گویی کل قصه چهبسا گفته شد تا به نقطهی تصمیم برای روایتِ آن برسیم. این اتصالِ پایان به آغاز شاید تداعیکنندهی همان تصویرِ رازآمیزی باشد که بیانگرِ سرمدیت است: ماری که دم خود را به دهان گرفته، یا همان اندیشهی بازگشتِ جاودان در فلسفهی نیچه. چهبسا تعبیرِ “کالئیدوسکوپ جامعه” هم بیارتباط به مفهوم منظرگرایی در تفکرِ نیچه نباشد، تعبیری که پروست در جلد دوم رمان، “در سایهی دوشیزگان شکوفا”، برای اشاره به تغییرِ شکلِ مدامِ پدیدهها به کار میبرد.
اما آنچه بیش از همه چشمگیر است و بر کلِ اثر سایه انداخته شاید نظرِ پروست در موردِ ماهیتِ حافظه باشد، تا آنجا که یادآوری را شکلی از رستاخیز معرفی میکند. اگر برای افلاطون، مشخصاً در دو محاورهی منون و فایدون، به خاطر آوردن گواهی است بر جاودانگی روح، برای پروست تنها رستاخیزِ حقیقی همان یادآوری است. این چهبسا همان افلاطونگرایی پروست یا، به بیان دقیقتر، تلاش برای غلبه بر افلاطونگرایی باشد. با این حال ماجرای ماتریالیسمِ معطوف به خاطره و یادآوری به همین جا ختم نمیشود. برای پروست حتی اشیاءِ بیجان هم حافظه دارند: فضای نامأنوسِ اتاقِ هتل برای راوی نه از سرِ ناآشنایی او با محیطِ تازه، که از آن روست که اشیاءِ پیرامونْ واجدِ خاطرهای درونِ خود نیستند.
با این همه، جستجوی ما برای یافتنِ تصاویری که گویی در کنجی انباشته شدهاند و پیدا کردن قابی برای نگریستن به واقعیتِ پیرامون از دریچهی آنها، همواره با شکست روبرو میشود؛ چهبسا به این دلیل که این تجربه با تغییر و صیرورت، چه در مورد تصویر و چه در مورد واقعیت، گره خورده است. تغییری که، از نظر ژیل دلوز، “همان جوهر است”. پس این تغییر، یعنی دیرند، را نمیتوان از حافظه جدا کرد، و این خود موجد پارادُکسی درون حافظه است: همبودیِ گذشته و حال. گذشتهای که، به گفتهی دلوز، از بودن دست نمیکشد، و حالی که از رد شدن و گذر کردن باز نمیایستد. اینجاست که پای آنری برگسون نیز وسط کشیده میشود.
پس آنچه با هستی سروکار دارد، یا به بیان دیگر آنچه هست گذشته است، و لحظهی حالِ حاضر، این آنِ گذرا، همان صیرورت و شدن. به این معنی آیا میتوان گفت دیرند، همبودی گذشته و حال، همان زمانِ بازیافته است؟
مدرسهی هنر و ادبیات بیدار، با همکاری متخصصان و هنرمندان فعالیت خود را از پاییز ۱۳۹۸ آغاز نموده.
۱۴۰۲ © تمامی حقوق متعلق به مدرسه بیدار میباشد
توسعه و اجرا الگر استودیو × طراحی استودیو انقلاب