
در این گفتار، با وام گرفتن از درگیری دائمی مختاری با ایدهی روشنفکر و حدود و ثغور آن، به گونهها و تأثیرات مختلف فیگور روشنفکر در ایران معاصر میپردازیم.
حمیدرضا غریبی: تروما و فضای اندیشه
شیما وزوایی: گذری تیز از روشنفکری پدرسالار
هادی آقاجانزاده: «ما نویسندهایم»: داستان یک «ما»ی سیمپتوماتیک!
مهدی سلیمانیه: روشنفکران ناپیدا
تروما و فضای اندیشه / حمیدرضا غریبی:
این سخنرانی کوششی است برای اندیشیدن به نسبت تروما با آنچه «فضای اندیشه» نامیده میشود-فضایی که نه صرفاً محل گفتارها و نظریهها، بلکه بستر شکلگیری امکان اندیشیدن، نقد، و تخیل جمعی است. در بستر تاریخ معاصر ایران، بهویژه پس از وقایع خشونتباری همچون قتلهای زنجیرهای، نوعی تروما در سطح حافظهی جمعی و زبان گفتمان پدید آمده که خود را نهتنها در سکوتها، بلکه در شکلهای تکرارشوندهی گفتار، روایتناپذیری، و انسداد تخیل سیاسی نشان میدهد. با تمایز میان غیبت و فقدان، و تأمل بر مفهوم «سوگواری فعال»، این سخنرانی تلاشی است برای گشودن راهی به سوی بازسازی نسبی افق اندیشیدن، نه از راه فراموشی، که از رهگذر پرداختن به زخمها در زبان، حافظه، و ساختارهای معنا.
گذری تیز از روشنفکری پدرسالار / شیما وزوایی:
رالف دارندرف در ضرورتِ منش نقادانهی کار روشنفکری مقالهای مینویسد با نام «نقش اجتماعی دلقک در قرن بیستم». او در این مقاله از فهم همگانی از روشنفکر به اقلیتی تصمیمگیرنده و اکثریتی مطیع و فرمانبردار صحبت میکند.
اما همواره افراد و جمعهایی وجود داشتهاند که هرچند زادهی این مناسبات اجتماعی هستند، خود را متعهد به آن نمیدانند. در میانهی آنها زنانی هستند که برای رسیدن به آزادی فکری خود مبارزه کردهاند؛ هرچند با طرد، به انزوا کشاندن، حذف و دستکم گرفتن صدا و اندیشهی خود روبرو شدهاند، یا در بهترین حالت ناگزیر از اختیار قالبی از پیشطراحی شده، فردی و ضدزن برای ورود و پذیرفته شدن در میان روشنفکران.
در طول این ارائه از خلال تجارب، خاطرات و بزنگاههای روشن و خاموشِ ساحت و کار فکری روشنفکران در جامعهی ایران، به شکلی از روشنفکری پدرسالار خواهیم پرداخت که اقلیتی ساخته که عامدانه از تصمیمگیری سرباز میزند، اما همزمان اکثریتی مطیع و مدحکننده و در نتیجه مکانیسمی منفعل را به وجود میآورد. همچنین تلاش میشود نشان داده شود چطور روشنفکری پدرسالار دوگانهای از متفکر/کنشگر ساخته که کنشگری را در بدبینی مخل روشنفکر بودن میکشد و از کار فکری یک بودگیِ غیرسیاسی و قیمماب میسازد.
در گذر از چنین مکانیسمی، پرداختن به شیوهی تولید دانش زنانه، سازگار بر خودبودگی، تغییرپذیری و متکی بر یکدیگر که روایت غالب را مرتب مخدوش میکند، شاید بتواند روشنفکری را از زندان کرختی که دهههاست خودش برای خودش ساخته رها کند.
«ما نویسندهایم»: داستان یک «ما»ی سیمپتوماتیک! / هادی آقاجانزاده:
در نامهای که تاریخ ۱۳ دی ۱۳۷۳ را زیر خود داشت، ۹ تن از نامدارترین روشنفکران عضو کانون نویسندگان ایران، گزارشی به امضاکنندگان نامه «۱۳۴ نفر» موسوم به «ما نویسندهایم» ارائه کردند. ذیل این نامه را کسانی چون: رضا براهنی، هوشنگ گلشیری، محمد مختاری، فرج سرکوهی، محمد محمدعلی، منصور کوشان و… امضا کرده بودند. بخشی از این گزارش، توضیح مفصلی است درباره مشروع بودن دلایل حذفِ امضای اسماعیل جمشیدی و نیز ناموجه بودن اعتراض عباس معروفی به حذف امضای دبیر تحریریه مجلهاش! چهار سال و سه ماه بعد؛ اندکی پس از کشته شدن مختاری و پوینده، اعضای کانون نویسندگان در منزل سیمین بهبهانی گرد آمدند تا پس از سالها، انتخابات هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران را برگزار کنند. جلسه یک مهمان ویژه داشت: اسماعیل جمشیدی. هوشنگ گلشیری، که یکی از همان ۹ نفری بود که گزارش یادشده را امضا کرده بود؛ و این بار ریاست جلسه را برعهده داشت، از حضور او تشکر کرد و تأسف عمیق خود را از نادیده گرفته شدن امضای او اعلام کرد. به رغم عذرخواهی شرافتمندانه گلشیری که بهروشنی، بیبنیاد بودن توجیهات گزارش ۱۳ دی ۱۳۷۳ را آشکار کرد، هرگز این رخداد – که همچون نوک کوه یخ، اشاره به تعارضات درونی دیگری نیز داشت- به درستی بازخوانی نشد. ادبیات ضدروشنفکری که عموما لحن و جهتگیری راستگرایانه دارد – و در بیان نظری کسانی چون: توماس ساول، پل جانسن و… مشهود است- به نحوی به چنین صحنهای مینگرد که با استعلای بیش از حد و کلیگوییهای خصمانه، بازخوانی صحنههایی از این قبیل را ناممکن کرده و به بیراهه میکشاند. از سوی دیگر روشنفکران انتقادی همدل با کانون نویسندگان نیز عموما با پررنگ کردن نقش «قدرت بزرگ» یعنی «حاکمیت» و اینکه همه چیز را باید در نسبت با آن فهمید، فهم و نقد درونماندگار چنین لحظهای را دشوار و ناممکن میکنند. من در ارائه خود خواهم کوشید با اشاره به تجربه شخصی مواجههام با روایتهای پیرامون این واقعه، در جریان پژوهشی که در اواسط دههی ۱۳۹۰ در آن دخیل بودم، اهمیت و دلالت آن در فهم «روشنفکری کانونی» به عنوان یکی از شناختهشدهترین نمودهای روشنفکری در تاریخ معاصر ایران را بازگو نمایم.
روشنفکران ناپیدا / مهدی سلیمانیه:
«روشنفکر» انگار که در ذهنهای «ما»ی ایرانی تصویری دارد: غالباً مرد، با ظاهری متفاوت از عموم، با کاربرد کلماتی گاه غیرقابل فهم برای بسیاری از افراد، با سبک زندگی متفاوت از آنچه متعارف به نظر میرسد، بسیار گوینده و کمتر شنونده، با شبکهی روابطی در لایههای متوسط یا بالاتر از متوسط، عمدتاً تحصیلکرده یا [ظاهراً] کتابخوان، معمولاً ناراضی از چیزها و کسان و شرایط، در بسیاری اوقات تلخ و تلخکام و شوریدهحال، کمتر در سفر و بیشتر ساکن در انزوای خویش یا ساکن و عضو جمعهایی محدود و انگشتشمار، و کمتر در ساختن جهان بیرون و بیشتر در نفی سلبی ساختنها.
اگر چه این تصویر، جامع و دقیق و تمامشمار نیست و بسیار استثناء در آن میتوان یافت، اما شاید که معنای اجتماعی عمومیتر از این واژه در بخشهای وسیعی از جامعهی ایران در سال ۱۴۰۴ شمسی، چندان دور از این ویژگیها نباشد. تصویری که شاید ریشه در مواجهههای جامعه با مصادیق این مفهوم در طول یک قرن و اندی پس از مشروطه داشته باشد: روشنفکرانی «غریبه» برای جامعه.
اما آیا نمیتوان تعریفی دیگر و مصادیقی دیگر از «روشنفکر» کشف کرد که روشنفکر در آن تا این حد برای جامعه غریبه نباشد؟ روشنفکرانی تاکنون ناپیدا که نه خود را روشنفکر میدانند و نه کارشان را روشنفکری میخوانند و نه جامعه آنان را به این نام میخواند؟ روشنفکرانی در بطن جامعه، در کار ساختن، در پیشبردن جامعه به سمت برابری بیشتر، آزادی بیشتر و زندگی با کیفیتتر. سنخی که هم بوده و همچنان نیز هست اما از فرط آشنایی، گاهی رویتناپذیر میشود.
من در این طرح مسأله، میخواهم از این روشنفکران آشنا بگوییم و بشنویم: کیستی آنها، نیازهایی اجتماعی که به آن پاسخ میدهند، مصادیق و چهرهها و تیپهای آنها. سرنخهایی احتمالی برای کشف این تیپ نادیدنی اما نزدیک. روشنفکرانی این بار آشنا. روشنفکرانی «نامرئی».
مدرسهی هنر و ادبیات بیدار، با همکاری متخصصان و هنرمندان فعالیت خود را از پاییز ۱۳۹۸ آغاز نموده.
۱۴۰۲ © تمامی حقوق متعلق به مدرسه بیدار میباشد
توسعه و اجرا الگر استودیو × طراحی استودیو انقلاب