«نقد قوهی حکم»، در مقام واپسین جزء از سهگانهی نقادانهی کانت، در کار پرکردن خلأها و شکافهایی است که میان دو جزء دیگر نظام انتقادی (یعنی «نقد عقل محض» و «نقد عقل عملی» که بهترتیب به توصیف قلمروی طبیعت و قلمروی اختیار میپردازند) فاصله انداختهاند. در مقدمهی کتاب، کانت تصویری مشهور از مأموریت پیشاروی نقد سوم ترسیم میکند: «حال حتی اگر خلیجی پیمایشناپذیر میان قلمروی محسوسِ مفهوم طبیعت و قلمروی فوقمحسوسِ مفهوم اختیار قرار داشته باشد به نحوی که هیچ گذاری از اولی به دومی (به کمک کاربرد نظری عقل) ممکن نباشد … باز هم دومی باید نوعی تأثیر بر اولی داشته باشد، یعنی مفهوم اختیار باید غایتی را که توسط قوانیناش طرح میشود در جهان محسوس فعلیت بخشد».
و کانت در ادامه توضیح میدهد که یگانه قوهای که میتواند عهدهدار ادای چنین مأموریتی شود همان قوهی حاکمه یا نیروی داوریای است که «مفهوم واسطی را میان مفاهیم طبیعت و مفهوم اختیار فراهم میکند». بدین ترتیب، استراتژی کانت در نقد سوم کمابیش عکس آن چیزی است که در نقدهای قبلی مشاهده میشود: اگر نقدهای اول و دوم در کار مرزکشی و تحدید حدودند، نقد سوم به پشتسرگذاشتن این مرزها و «پلزدن» بر فراز آنها کمر میبندد: «هر کجا مرز کشیدند، شما پل بزنید».
در قرائتی که جی. ام. برنستین در فصل نخستِ کتاب «تقدیر هنر» از نقد سوم ارائه میدهد، دشواریها و گرفتاریهای کانت در پیگیری این استراتژی اخیر از پرده بیرون میآید. با تأکیدنهادن بر دوگانههایی چون زیبایی آزاد / زیبایی وابسته یا امر زیبا / امر والا، برنستین نشان میدهد که ثنویت موجود در نظام کانتی چگونه به قلب همان اثری نفوذ میکند که از قرار معلوم عهدهدار رفع این ثنویت و وحدتبخشی به اجزای نظام شدهاست؛ وانگهی، کوششهای مداوم کانت برای حفظ پیوند زیبایی با معرفت و اخلاق (فیالمثل، در قالب تصور لذت زیباشناختی به مثابهی امری همسو با اهداف عمومی شناخت یا تصور زیبایی به مثابهی نمادی برای خیر اخلاقی)، به تحریف دعاوی خودآیینی منجر میشود که در حکم زیباشناختی مطرح شدهاست.
و اینهمه بر لزوم تغییر منظری اساسی در نگریستن به «نقد قوهی حکم» گواهی میدهد؛ با کنارگذاشتن اهداف نظاممند کانت، برنستین نقد سوم را نه به مثابهی «پل» که همچون نوعی «مقبره» یا «بنای یادبود» در نظر میآورد: «کهنسازهای که در لابلای طرحونقشههای معمارانهی او [کانت] جلوهگر میشود، نه پلی برای پیمودن گرداب عظیمِ حایل میان قلمروهای آزادی و طبیعت، که مقبرهای است برای روشن نگهداشتنِ خاکسترِ وحدتی که روزگاری میان این دو قلمرو وجود داشتهاست».
در این میان، جذابیت و درعینحال پیچیدگی خوانش برنستین از وفاداری او به رویکرد درونماندگاری ناشی میشود که آن را از فیلسوف محبوبش، تئودور آدورنو، به ارث بردهاست. با رفتوآمدهای مداوم میان صفحات نقد سوم و سرککشیدنهای گاه و بیگاه به آثار دیگر کانت، برنستین تلاش میکند تصور زمانهی «پیشاانتقادیِ» مد نظر خود را از «لابلای طرحونقشهها»یی بیرون کشد که در نظام کانتی به خدمت اهدافی متفاوت درآمدهاند. حاصل کارْ متنی است که خود از بسیاری جهات میتواند مصداقی برای توصیف برنستین از «نقد قوهی حکم» باشد: «[خواننده] احساس میکند در مقابل متنی نشستهاست که از رهگذر دَورانهای متعدد، مدام به نقطهی شروع بازمیگردد و سرگرم واکاوی و پیرایش ژستهای آغازین خویش میشود … خلاصه بگوییم، متنْ بیشتر به نوعی سفر اکتشافی شباهت دارد تا به یک رشته استدلال محکم و خللناپذیر».
گذشته از همهچیز، روشن است که مسیر پیشاروی برنستین مسیری بهغایت ناهموار است: آیا یادبودیکردنِ بنای زیباشناختی کانت به معنای تمایلی نوستالژیک برای بازیابیِ وحدتی ازدسترفته نخواهد بود؟ آیا تأکید بر خودآیینی حکم زیباشناختی به سستکردن پیوندهای واقعی موجود میان معرفت و اخلاق منجر نخواهد شد؟ و بالأخره، آیا اینهمه به چیزی به جز تکرار آن خطای مشهوری راه میبَرد که «زیباشناختیکردن سیاست» نام گرفتهاست؟ اینها بخشی از پرسشهایی است که ما نیز در دورهی حاضر، در اثنای بررسی دقیقتر خوانش برنستین، با آنها دستوپنجه نرم میکنیم.
مدرسهی هنر و ادبیات بیدار، با همکاری متخصصان و هنرمندان فعالیت خود را از پاییز ۱۳۹۸ آغاز نموده.
۱۴۰۲ © تمامی حقوق متعلق به مدرسه بیدار میباشد
توسعه و اجرا الگر استودیو × طراحی استودیو انقلاب